مایا: من ممکن است پول و کمی اعتبار داشته باشم، اما لیاقت هیچ کدام را ندارم. فکر نمی کنم برای موقعیتی که دارم آنقدر که لازم باشد استعداد داشته باشم. هیچ کس من را دوست ندارد زیرا من دارای برخوردی عصبی هستم. من هیچ دوست یا نزدیکی خوبی با خانواده ام را ندارم. من با بقیه مردم فرق دارم من هرگز جا افتاده نخواهم بود. عصاره شادی در وجودم نیست و من تنها و فراموش شده از دنیا خواهم رفت. زندگی من هیچ معنایی ندارد.
_________________________________________________________
مایا تلاش می کند تا داستان زندگی خود را بازنویسی نماید. وقتی کارش تمام می شود، به مدت یک ماه هر روز داستان جدیدش را می خواند. اگرچه مدتی طول می کشد تا او آغاز خود را باور کند، اما به تدریج شروع به دیدن زندگی خود در نور جدیدی می کند. کاربرگ 3-16 حاوی داستان اصلاح شده او است.
_________________________________________________________ فهرست فصل سوم این کتاب
--------------
همه مطالب: