رویداد | عاطفه و واکنش | لنز زندگی |
فراموش کردم قبض را به موقع پرداخت کنم. | گولای از عصبانیت از کوره در رفت و مرا احمق خواند. او گفت که در وهله اول نباید روی من برای پرداخت قبض حساب می کرد. | کمال گرا، کمک گریز |
در خانه را قفل نکردم. | گولای از عصبانیت می لرزید. او گفت ما واقعاً خوش شانسیم که مورد سرقت قرار نگرفتیم. | آسیب پذیر |
زمانی که گولای برای کاری خارج از شهر بود، یک نقاش ساختمان آوردم تا تزئینات بیرونی را رنگ آمیزی کند. | وقتی دید که من چه کار کرده ام، گفت دارم پول را دور می ریزم. او گفت که میتوانست خودش این کار را انجام دهد. میدانم که وقت ندارد. | کمک گریز |
گولای فراموش کرد شیر را در یخچال بگذارد. | گولای قسم خورد و مشتش را به دیوار کوبید و من احساس کردم که تقصیر من است. | کمال گرا |
_________________________________________________________
فهرست فصل شانزدهم این کتاب
--------------
همه مطالب: